شاهدی

شاهدی

شمارهٔ ۱۸

۱

عشقت چو به قصد عقل و جان رفت

دل هم به غلط در آن میان رفت

۲

دل برد گمان که آن دهان نیست

یک ذره بدید و در گمان رفت

۳

جز حسن تو را چو هست آنی

جان و دل ما به قصد آن رفت

۴

ابری شد و درد و غم ببارید

آهم که ز دل بر آسمان رفت

۵

لعلش طلبید و جان به بوسی

جان گشت روانه و روان رفت

۶

چون شاهدی آن لب و دهان دید

جانش به فدای این و آن رفت

تصاویر و صوت

دیوان شاهدی به ضمیمهٔ کتاب تحفهٔ شاهدی  » تصویر 18

نظرات