شاهدی

شاهدی

شمارهٔ ۲۹

۱

دل بسی گردید چون زلف تو دلداری نیافت

کو بغیر صید دلها در جهان کاری نیافت

۲

هرکجا عشقت غمی دید اندر این جمعی که کرد

گوییا غیر از دل ما یار غمخواری نیافت

۳

زاهدا زرق ریا در کوچه رندان مپوش

کین متاع آنجا بسی بردند و بازاری نیافت

۴

چون خط و قد و رخت دل در گلستان ارم

سبزه و سرو و گلی و طرف گلزاری نیافت

۵

دل به تنگ آمد ز درمان طبیبان چون کنم

او مگر چون شاهدی در عشق تیماری نیافت

تصاویر و صوت

دیوان شاهدی به ضمیمهٔ کتاب تحفهٔ شاهدی  » تصویر 28

نظرات