
شاهدی
شمارهٔ ۳۰
۱
تا به تیغ ستم اندر دل من چاک انداخت
آه سوزنده من شعله در افلاک انداخت
۲
هر خدنگی که بزد بر دل پر درد مرا
کشته سرو روان سایه براین چاک انداخت
۳
مکشم از جگر خسته من پیکان را
کز سر ناز از آن غمزه بی باک انداخت
۴
خانه مردم چشمم همگی ویران شد
بس که غم سیل در آن خانه غمناک انداخت
۵
شاهدی عقل و خرد را همگی درهم کرد
آتش عشق تو چون شعله در ادراک انداخت
تصاویر و صوت

نظرات