شاهدی

شاهدی

شمارهٔ ۳۰

۱

تا به تیغ ستم اندر دل من چاک انداخت

آه سوزنده من شعله در افلاک انداخت

۲

هر خدنگی که بزد بر دل پر درد مرا

کشته سرو روان سایه براین چاک انداخت

۳

مکشم از جگر خسته من پیکان را

کز سر ناز از آن غمزه بی باک انداخت

۴

خانه مردم چشمم همگی ویران شد

بس که غم سیل در آن خانه غمناک انداخت

۵

شاهدی عقل و خرد را همگی درهم کرد

آتش عشق تو چون شعله در ادراک انداخت

تصاویر و صوت

دیوان شاهدی به ضمیمهٔ کتاب تحفهٔ شاهدی  » تصویر 29

نظرات