
شاهدی
شمارهٔ ۴۹
۱
تیرت ار پیکان خونین از جگر بیرون برد
جان شیرین تیره رخت از هر گذر بیرون برد
۲
با خیالت جان من در تن بسی دل خوش بود
لیک ترسم سیل اشکش از نظر بیرون برد
۳
می پزم سودای زهد و توبه و آمد بهار
کو می صافی که این سودا ز سر بیرون برد
۴
پرخطر راهست راه عشق و ما بی زاد و آب
سیل اشک ما مگر هم زین خطر بیرون برد
۵
سرخ رو گردد به نزد عاشقانت شاهدی
۶
خون دل را دم به دم از دیده گر بیرون برد
تصاویر و صوت

نظرات