شاهدی

شاهدی

شمارهٔ ۵۱

۱

جز تحفه جان عاشق درویش ندارد

جانا بستان زو که از این بیش ندارد

۲

بیگانه شدم از همه خویشان به غم عشق

عاشق بجز از یار کس و خویش ندارد

۳

رو اندش دنیا ز دل خویش برون کن

هر کس که چنین کرد بد اندیش ندارد

۴

در باغ جهان یک گل بی خار ندیدم

وان نوش که دیده‌ست که او نیش ندارد

۵

هر تیر که آن ترک سوی شاهدی انداخت

او را سپری غیر جگر پیش ندارد

تصاویر و صوت

دیوان شاهدی به ضمیمهٔ کتاب تحفهٔ شاهدی  » تصویر 45

نظرات