شاهدی

شاهدی

شمارهٔ ۶۲

۱

عمر بگذشت بدو سال اگر باز آید

دل گم گشته در آن زلف دگر باز آید

۲

دل و جان را بفرستیم به استقبالش

چون مه چارده ما ز سفر باز آید

۳

دیده روشن شود از رایحه پیرهنش

گر از آن یوسف گم گشته خبر باز آید

۴

چه شود گر ز غبار قدمش هر سحری

با صبا کحل جلایی به نظر باز آید

۵

بود در دام سر زلف تو مرغ دل من

غمزه‌ات نیز به خونریز جگر باز آید

۶

بگذرم از دل و جان و بنهم بر گذرش

گر خدنگ تو از این راه گذر باز آید

۷

عمر دیگر ز نوش باز به تن باز آید

شاهدی را اگر آن عمر بسر باز آید

تصاویر و صوت

دیوان شاهدی به ضمیمهٔ کتاب تحفهٔ شاهدی  » تصویر 54

نظرات