شاهدی

شاهدی

شمارهٔ ۶۳

۱

بر گلت از عرق گلاب افتاد

چون خیال قدت در آب افتاد

۲

شد پریشان چو زلف مشکینت

ابر بر روی آفتاب افتاد

۳

بر خیالت چو خیمه زد دل من

رشته جان بر او طناب افتاد

۴

سرو شد سرنگون به پابوست

چون خیال قدت در آب افتاد

۵

دل به جوش آمد از حرارت می

رفت و در خیمه حباب افتاد

۶

اشک گلگون من ز گرم روی

به سر از غایت شتاب افتاد

۷

شاهدی را مدام در تو بود

چون لبت دید در شراب افتاد

تصاویر و صوت

دیوان شاهدی به ضمیمهٔ کتاب تحفهٔ شاهدی  » تصویر 55

نظرات