
شاهدی
شمارهٔ ۶۳
۱
بر گلت از عرق گلاب افتاد
چون خیال قدت در آب افتاد
۲
شد پریشان چو زلف مشکینت
ابر بر روی آفتاب افتاد
۳
بر خیالت چو خیمه زد دل من
رشته جان بر او طناب افتاد
۴
سرو شد سرنگون به پابوست
چون خیال قدت در آب افتاد
۵
دل به جوش آمد از حرارت می
رفت و در خیمه حباب افتاد
۶
اشک گلگون من ز گرم روی
به سر از غایت شتاب افتاد
۷
شاهدی را مدام در تو بود
چون لبت دید در شراب افتاد
تصاویر و صوت

نظرات