شاهدی

شاهدی

شمارهٔ ۸۶

۱

مرغ دل راست عزم مسکن خویش

خاطرش می کشد به گلشن خویش

۲

چند باشد درین قفس محبوس

نیست جایش بجز نشیمن خویش

۳

جان من چون لب تویاد آرم

پر کنم من ز لعل دامن خویش

۴

گر نه فکر تو قصد جان من است

چیست مو جب به لب گزیدن خویش

۵

شمع روی تو نور دیده ماست

رد مکن دیده را ز دیدن خویش

۶

لب شیرین چو کام خسرو شد

ماند فرهاد و کوه کندن خویش

۷

تیغ برکش بکش مرا و مپرس

گنه شاهدی به گردن خویش

تصاویر و صوت

دیوان شاهدی به ضمیمهٔ کتاب تحفهٔ شاهدی  » تصویر 74

نظرات