شاهدی

شاهدی

شمارهٔ ۹۰

۱

دل ز کار و بار عالم سر به سر برکنده‌ام

می‌کشم بار غمت از جان و دل تا زنده‌ام

۲

گرچه می گردد صراحی دم به دم بر جان من

چون قدح خونم خورد آن لعل من در خنده‌ام

۳

نی شکر اشکسته شد آنگه ز لعلت کام یافت

زین سبب اِشکَستِگان را از دل و جان بنده‌ام

۴

سرو را نسبت به قدش کرده‌ام از راستی

از قدش با همت کوتاه خود شرمنده‌ام

۵

چشم خواب‌آلود از سر گفته‌ام نرگس ولیک

همچو او من هم ز خجلت سر به پیش افکنده‌ام

۶

تا شعاع آفتاب طلعتش بر من بتافت

در [ میان ] از تاب خورشید رخش تابنده‌ام

۷

شاهدی تا واصله وصل تو بر جان وصل کرد

خلعت شاهان ندارد قدر پیش جنده‌ام

تصاویر و صوت

دیوان شاهدی به ضمیمهٔ کتاب تحفهٔ شاهدی  » تصویر 77

نظرات