
شاهدی
شمارهٔ ۹۲
۱
بی گل روی تو نبود میل سوی گلشنم
بی لبت هم جان شیرین را نمی خواهد تنم
۲
تا مگر بر دامنت افتد ز خونم قطره ای
در فراق جان شیرین دست و پایی می زنم
۳
ای مراد دل رقیبانت به خونم تشنه اند
لطف باشد گر نیندازی به کام دشمنم
۴
گوییا ما را ز آب تیغ تو روزی نبود
ور نه از لطف تو تقصیرت نشد در کشتنم
۵
شاهدی را جان همی سوزد ز فرط اشتیاق
باورش گر نیست بنگر شعله در پیراهنم
تصاویر و صوت

نظرات