شاهدی

شاهدی

شمارهٔ ۹۹

۱

از آن ساعت که روی آن بت پیمان شکن دیدم

نبیند هیچ کس از درد و داغش آنچه من دیدم

۲

ز لعلش خاتم پرسم بگفتا جان بدل باید

بدادم جان و لعلش را به کام خویشتن دیدم

۳

ز برگ یاسمن گفتم شود پیراهن او را

ولی از برگ گل نازک تر آن مه را بدن دیدم

۴

نماندم صبر در هجران و آتش شعله زد در دل

در آن جز چاره کار خود اندر سوختن دیدم

۵

زدرد عشق او گر شاهدی را چهره چون زر شد

بحمدالله که این زردی بر آن سیم تن دیدم

تصاویر و صوت

دیوان شاهدی به ضمیمهٔ کتاب تحفهٔ شاهدی  » تصویر 84

نظرات