
شاهدی
شمارهٔ ۹۹
۱
از آن ساعت که روی آن بت پیمان شکن دیدم
نبیند هیچ کس از درد و داغش آنچه من دیدم
۲
ز لعلش خاتم پرسم بگفتا جان بدل باید
بدادم جان و لعلش را به کام خویشتن دیدم
۳
ز برگ یاسمن گفتم شود پیراهن او را
ولی از برگ گل نازک تر آن مه را بدن دیدم
۴
نماندم صبر در هجران و آتش شعله زد در دل
در آن جز چاره کار خود اندر سوختن دیدم
۵
زدرد عشق او گر شاهدی را چهره چون زر شد
بحمدالله که این زردی بر آن سیم تن دیدم
تصاویر و صوت

نظرات