
شاه نعمتالله ولی
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴
۱
گر در این بحر آشنا یابی
عین ما را به عین ما یابی
۲
دردمندی اگر دوا جوئی
درد می نوش تا شفا یابی
۳
گر وصال خدای خود طلبی
بگذر از خود که تا خدا یابی
۴
نقد معنی که گنج صورت ماست
گر بجوئی ز بینوا یابی
۵
از فنا بگذر و بقا را جو
که بقا را هم از فنا یابی
۶
ذوق در عاشقی و قلاشی است
ذوق از زاهدی کجا یابی
۷
همدم جام می شو ای عاشق
تا نصیبی ز ذوق دریابی
۸
ای که گوئی که تا کیش جویم
جاودانش بجوی تا یابی
۹
خویش گم کرده ای و می جوئی
خوش بود خویش را چو وایابی
۱۰
عاشقانه بیا قدم در نه
یا کشندت بعشق یا یابی
۱۱
خلعت عشق را بپوشی خوش
گر ز آل عبا عبا یابی
۱۲
در غمش پایدار مردانه
که ز عشقش بسی غنا یابی
۱۳
راحت جان مبتلا دانی
گر ز بالای او بلا یابی
۱۴
نعمت الله را بدست آور
تا که مقصود دو سرا یابی
تصاویر و صوت

نظرات