شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۰

۱

گر بیازارد مرا موری ، نیازارم و را

خود کجا آزار مردم ای عزیزان ، من کجا

۲

نزد ما زاری به از آزار ، بی زاری مباش

تا نگیرد بر سر بازار ، آزاری تو را

۳

در طریقت هر چه فرمائی ، به جان فرمان برم

ماجرا بگذار با ما ، ماجرا آخر چرا

۴

کفر باشد در طریق عاشقان ، آزار دل

گر مسلمانی، چرا آزار می داری روا

۵

در جهان بی خودی ، من نعمت الله یافتم

گفت فنی شو ، که یابی سید ملک بقا

تصاویر و صوت

سید جابر موسوی صالحی :

نظرات

user_image
محمد حسین حسنی شلمانی
۱۳۹۵/۰۷/۲۱ - ۰۳:۰۲:۴۰
کفر باشد در طریق عاشقان ، آزار دلگر مسلمانی، چرا آزار می داری روا در مصراع دوم بجای( روا ) کلمه و-را به جاتر نیست؟