
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۰۰
۱
چون بر آمد از دل جام آفتاب
نزد ما هر دو یکی شد برف و آب
۲
مجمع البحرین جامست و شراب
این شراب و جام آبست و حباب
۳
جام می بردست می گردم به ذوق
در خرابات مغان مست و خراب
۴
کس نبیند از هزاران زهد و علم
آنچه من دیدم ز یک جام شراب
۵
لوح محفوظ است ما را در نظر
خود که دارد این چنین ام الکتاب
۶
اصل گُل آب است و فرع آب گل
اصل و فرعش دوست دارم چون گلاب
۷
چون نیم هشیار بگذر از سرم
چون ندارم عقل بگذار احتساب
۸
غرق دریائی و تشنه ای عجب
بر سر آبی و پنداری سراب
۹
باده می نوشم مدام از جام عشق
در حضور سید خود بی حساب
تصاویر و صوت

نظرات