
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۰۱
۱
چون برآمد از دل جام آفتاب
نزد ما هر دو یکی برف است و آب
۲
اصل گُل آبست و فرع آب گل
اصل و فرعش دوستدارم چون گلاب
۳
چشم ما روشن بود از نور او
در نظر دارم از آن رو آفتاب
۴
چون حجاب او نمی دانم جز او
روز و شب می بینم او را بی حجاب
۵
حرفی از اسرار جد ما بود
معنی مجموعهٔ ام الکتاب
۶
چون نیم هشیار بگذر از سرم
چون ندارم عقل بگذار احتساب
۷
نعمت الله در خراباتش طلب
همدم جام می و مست وخراب
تصاویر و صوت

نظرات