شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۰۱

۱

چون برآمد از دل جام آفتاب

نزد ما هر دو یکی برف است و آب

۲

اصل گُل آبست و فرع آب گل

اصل و فرعش دوستدارم چون گلاب

۳

چشم ما روشن بود از نور او

در نظر دارم از آن رو آفتاب

۴

چون حجاب او نمی دانم جز او

روز و شب می بینم او را بی حجاب

۵

حرفی از اسرار جد ما بود

معنی مجموعهٔ ام الکتاب

۶

چون نیم هشیار بگذر از سرم

چون ندارم عقل بگذار احتساب

۷

نعمت الله در خراباتش طلب

همدم جام می و مست وخراب

تصاویر و صوت

دیوان قدر توامان سید نورالدین شاه نعمت الله ولی (به انضمام پیش گویی های شاه نعمت الله ولی) با مقدمهٔ سعید نفیسی و حواشی م. درویش - سید نورالدین ماهانی کرمانی (شاه نعمت الله ولی) - تصویر ۹۱
سید جابر موسوی صالحی :

نظرات