
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۰۱۳
۱
در خرابات مغان مست و خراب افتادهایم
توبه بشکستیم و دیگر در شراب افتادهایم
۲
در خیال آن که بنماید خیال او به خواب
نقش بستیم آن خیال و خوش به خواب افتادهایم
۳
در به دست زلف او دادیم و در پا میکشد
لاجرم چون زلف او در پیچ و تاب افتادهایم
۴
آب چشم ما به هر سو رو نهاده میرود
ما چنین تشنه ولی در غرق آب افتادهایم
۵
آفتاب لطف او بنواخت ما را از کرم
روشن است احوال ما بر آفتاب آفتادهایم
۶
سید رندیم و با ساقی حریفی میکنیم
بر در میخانه مست و بیحجاب افتادهایم
۷
بر سر کوی محبت ما و چون ما صد هزار
جان به جانان دادهایم و بیحساب افتادهایم
تصاویر و صوت

نظرات