
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۰۲۸
۱
تا بود عشق تو بود من عاشق تو بودم
من عاشق قدیمم کی بود تا نبودم
۲
گم گشته بودم از خود در گوشهٔ خرابات
عشقت دلیلم آمد راهی به خود نمودم
۳
از عشق چشم مستت جام شراب خوردم
دستار عقل سرکش عشقت ز سر ربودم
۴
کردم ز اشک ساغر این خرقه شست و شوئی
گر زاهدی و تقوی کاری نمی گشودم
۵
در دیده های خوبان حسن رخ تو دیدم
وز گفتهٔ لطیفان آواز تو شنودم
۶
از دیر و کعبه ما را کاری نمی گشاید
این هر دو آزموده بسیار آزمودم
۷
سید به جز خیالت نقشی دگر ندیده
تا رنگ زنگ هستی از آئینه زدودم
تصاویر و صوت

نظرات