
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۰۳۲
۱
تا جمالش دیده ام حیران شدم
همچو زلفش بی سر و سامان شدم
۲
آفتاب حسن او چون رو نمود
من چو سایه از میان پنهان شدم
۳
جام درد و دُرد عشقش خورده ام
مبتلای درد بی درمان شدم
۴
مطرب عشاق شعری خوش بخواند
من به ذوق آن غزل رقصان شدم
۵
در خرابات مغان مست و خراب
همدم ساقی میخواران شدم
۶
نقد گنج عشق او دادم از آن
ساکن کنج دل ویران شدم
۷
بندهٔ سید شدم از جان و دل
در دو عالم لاجرم سلطان شدم
نظرات