
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۰۴
۱
ساقئی دیدیم مستانه به خواب
جام می بخشید ما را بی حساب
۲
چون شدم بیدار من بودم نه او
آنکه در خوابش بدیدم بی حجاب
۳
بسته ام نقش خیالش در نظر
آفتابی رو نموده مه نقاب
۴
در خیال خواب باشد روز و شب
هر که بیند این چینین خوابی به خواب
۵
غیر ما در بحر ما از ما مجو
گفتمت والله اعلم بالصواب
۶
عین ما ، می بین به عین ما چو ما
بر کف ما خوش حبابی پر ز آب
۷
در خرابات مغان موجود نیست
همچو سید عاشقی مست و خراب
نظرات
م. پویا