شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۰۵۸

۱

بر در میخانه مست افتاده ام

سر به پای خم می بنهاده ام

۲

در خرابات مغان مستانه باز

خوش در میخانه را بگشاده ام

۳

جانسپاری می کنم در راه عشق

هرچه فرماید به جان استاده ام

۴

در نظر روشن بود چون نور چشم

آبروی اشک مردمزاده ام

۵

دامن همت نیالودم به غیر

پاک پاک است دامن سجاده ام

۶

گوهر من باشد از دُر یتیم

تا نپنداری که من بیجاده ام

۷

بندهٔ سید شدم از جان و دل

لاجرم از کائنات آزاده ام

تصاویر و صوت

نظرات