شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۰۶۱

۱

پادشاهی می کنم تا بنده ام

روز و شب در بندگی پاینده ام

۲

روشنم از آفتاب عشق او

همچو ماهی بر همه تابنده ام

۳

در هوای گلشن وصل نگار

بر لب غنچه خوشی در خنده ام

۴

تا مگر بادی به خاکی بگذرد

خویشتن بر خاک ره افکنده ام

۵

جان فدای عشق جانان کرده ام

تا قیامت زین کرم شرمنده ام

۶

تا همه رندان من مستان شوند

در خرابات مغان و امانده ام

۷

ساقی رندان بزم وحدتم

سید سرمست خود را بنده ام

تصاویر و صوت

نظرات