
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۰۷۴
۱
رفتم به در خانه میخانه نشستم
آن توبهٔ سنگین به یکی جرعه شکستم
۲
گر عاقل مخمور مرا خواند به مجنون
منعش مکن ای عاشق سرمست که هستم
۳
در هر دو جهان غیر یکی را چو ندیدم
شک نیست که هم غیر یکی را نپرستم
۴
سرمست شرابم نه که امروز چنینم
از روز ازل تا به ابد عاشق و مستم
۵
در خواب گرفتم سر دستی که چه گویم
خوش نقش خیالیست که افتاد به دستم
۶
گفتند که در کوی خرابات حضوریست
برخاستم و رفتم و آنجا بنشستم
۷
سید کرمی کرد و مرا خواند به بنده
من هم کمر خدمت او چست ببستم
نظرات