
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۰۸۰
۱
مست می ملامتم نیست سر سلامتم
نیست سر سلامتم مست می ملامتم
۲
عقل نصیحتم دهد عشق غرامتم کند
فارغ از آن نصیحتم ، بندهٔ این غرامتم
۳
هست ندیم بزم من ساقی مست عشق او
باده خورم به شادیش نیست غم ندامتم
۴
بادهٔ صاف عاشقان دُردی درد او بود
هست دوای من همین تا که شود قیامتم
۵
چهرهٔ زرد و اشک من هست گواه حال من
گر تو ندانی حال من نیک ببین علامتم
۶
خرقهٔ زهد بر تنم خوش ننماید ای فقیه
جامهٔ عاشقی بود راست به قد و قامتم
۷
بندهٔ حضرت شهم همدم نعمت اللهم
در دو جهان کجا بود خوشتر از این کرامتم
نظرات