
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۰۸۵
۱
آفتابست و سایه بان عالم
به مثل او چنین چنان عالم
۲
جام گیتی نماست می بینش
که نماید همین همان عالم
۳
غیر او دیگری نخواهد دید
هر که بینا شود در آن عالم
۴
این میان و کنار کی بودی
گر نبودی درین میان عالم
۵
صورت اوست نور دیدهٔ ما
این معانی کند بیان عالم
۶
همه عالم نشان او دارد
بی نشان او بود نشان عالم
۷
هر زمان عالمی کند پیدا
می برد آورد روان عالم
۸
عالم عشق را نهایت نیست
هست این بحر بیکران عالم
۹
نعمت الله چون می و جام است
جام و می را بدان بدان عالم
تصاویر و صوت

نظرات