
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۰۹
۱
چیست عالم سایه و آن آفتاب
تن بود چون سایه و جان آفتاب
۲
نور عالم شمس دینش خوانده اند
سِر این دریاب و می خوان آفتاب
۳
از برای نزل و بزم عاشقان
جام زرین است بر خوان آفتاب
۴
آفتاب حسن او عالم گرفت
تا قیامت باد تابان آفتاب
۵
نور روی نعمت الله دیده ام
می نماید در نظر آن آفتاب
نظرات