
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۱۱
۱
این طرفه بین که حضرت او با همه حجاب
روشن تر است نور وی از نور آفتاب
۲
موج و حباب و قطره و دریا به چشم ما
عارف چو بنگرد بنماید به عین آب
۳
بیدار شو ز خواب به بیداریش ببین
نقش خیال او نتوان دیدنش به خواب
۴
دستش به دست آور و دامان او بگیر
جامی از او طلب کن و بستان ازو شراب
۵
شادی روی ساقی ما جام می بنوش
تا همچو ما شوی ابدالمست و هم خراب
۶
بگذار نور و ظلمت و بگذر ز روز و شب
جانان ما طلب که بُود جان و تن حجاب
۷
الهام سید است که گوید به بندگان
ورنه چنین سخن نتوان گفت در کتاب
تصاویر و صوت

نظرات
علی