شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۱۱۱

۱

درد دل آمد که درمانت منم

سوز جان آمد که جانانت منم

۲

چشم مست آمد که دینت می برم

کفر زلف آمد که ایمانت منم

۳

شد پریشان زلف او بر روی او

گفت مجموع پریشانت منم

۴

پادشاهی با گدای خویش گفت

نقد گنج کنج ویرانت منم

۵

مطرب عشاق می گوید به ساز

بلبل مست گلستانت منم

۶

ساقی سرمست جام می به دست

آمده یعنی که مهمانت منم

۷

گفتمش سید غلام عشق تو است

گفت هستی بنده ، سلطانت منم

تصاویر و صوت

نظرات