
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۱۱۶
۱
یار خود را به ناز می بینم
جان خود را نیاز می بینم
۲
دوش در خواب دیده ام او را
خوش خیالی که باز می بینم
۳
زلف او می کشم به هر سوئی
نیک عمری دراز می بینم
۴
طاق ابروی اوست محرابم
روی خود در نماز می بینم
۵
محرم راز خاص سلطانی
بنده ای چون ایاز می بینم
۶
سید ما کنون به دولت عشق
بر همه سرفراز می بینم
۷
نعمت الله به رندی و مستی
عاشق پاکباز می بینم
تصاویر و صوت

نظرات