
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۱۱۸
۱
چشم مستت به خواب میبینم
لعبتی بینقاب میبینم
۲
جام گیتینما گرفته به دست
خوش حبابی بر آب میبینم
۳
نور چشمست و در نظر دارم
روی او بیحجاب میبینم
۴
آینه پیش دیده میآرم
رند و مستی خراب میبینم
۵
تو به روز آفتاب بینی و من
روز و شب آفتاب میبینم
۶
ساغر می مدام میبخشم
همه خیر و ثواب میبینم
۷
سیدم از خطا چو معصوم است
هرچه بینم صواب میبینم
نظرات