
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۱۲
۱
گرخیال عارضش بنمایدت نقشی به خواب
نقشبندی کن روان بر آب چشم ما چو آب
۲
آینه بردار و تمثال جمال او نگر
جام می بستان که ساقی می نماید در شراب
۳
سنبل زلفی که بینی نافه ای دان پر ز مشک
در چمن هر گل که چینی شیشه ای دان پر گلاب
۴
بر در میخانه بگذر تا ببینی آن یکی
مست با رندان نشسته باده نوشان بی حجاب
۵
ذره ای از نور او بنموده خوش ماهی تمام
سایه بان حسن او را سایه کرده آفتاب
۶
ساقی ما می به ما از خم وحدت می دهد
بی حسابش نوش کن کاین را نمی باشد حساب
۷
نعمت الله می دهد فتوی که این می را بنوش
من حلالش می خورم والله اعلم بالصواب
نظرات