
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۱۲۵
۱
عاشق مستم به کوی می فروشان می روم
ساقی رندم به سوی باده نوشان می روم
۲
کوزهٔ می دارم و رندانه می گردم روان
عقل را بگذاشتم نزدیک مستان می روم
۳
نقطه در دایره بنمود خوش دوری تمام
من که پرگار ویم بر گرد گردان می روم
۴
سایهٔ نور خدایم می روم از جا به جا
یا چو خورشیدی که در عالم بدینسان می روم
۵
گر نباشد صومعه ، میخانه خود جای منست
پادشاهم هر کجا خواهم چو سلطان می روم
۶
نالهٔ زارم شنو کاین نالهٔ درد دل است
درد دل بردم بسی این دم به درمان می روم
۷
گوئیا من جامم و در دور می گردم به عشق
لب نداده بر لب دلدار بوسان می روم
۸
الصلا ای عاشقان با من که همره می شود
بلبل مستم روان سوی گلستان می روم
۹
جام می شادی جان نعمت الله می خورم
با حریفان خوش روان در خلوت جان می روم
نظرات