
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۱۴۶
۱
ما زنگ ز آینه زدودیم
در آینه روی خود نمودیم
۲
رندانه در شرابخانه
بر جملهٔ عاشقان گشودیم
۳
مستانه به یک کرشمهٔ دل
از دست جهانیان ربودیم
۴
بی ذوق نبوده ایم یک دم
بودیم به ذوق تا که بودیم
۵
ذوقی دگر است گفتهٔ ما
تا بر لب یار لب گشودیم
۶
جانان به زبان ما سخن گفت
ما نیز به گوش او شنودیم
۷
مستیم و خراب و لاابالی
ایمن ز غم زیان و سودیم
۸
زنده به حیات عشق اوئیم
موجود ز جود آن وجودیم
۹
سرمست خوشی چو نعمت الله
دیگر نبود بس آزمودیم
تصاویر و صوت

نظرات