شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۱۶۰

۱

گر دست دهد دامن دلبر نگذاریم

سر در قدمش باخته جان را بسپاریم

۲

خیزید که تا گرد خرابات برآئیم

باشد که دمی جام شرابی به کف آریم

۳

گر یک نفسی فوت شود بی می و ساقی

ما آن نفس از عمر عزیزش نشماریم

۴

عشقش نه نگاریست که بر دست توان بست

آن نقش خیالی است که بر دیده نگاریم

۵

درگوشهٔ میخانه حریفان همه جمعند

گر باده ننوشیم در اینجا به چه کاریم

۶

ای واعظ مخمور مده پند به مستان

ما مذهب خود را به حکایت نگذاریم

۷

آن عهد که با سید سرمست ببستیم

تا روز قیامت به همان عهد و قراریم

تصاویر و صوت

نظرات