
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۱۷۸
۱
تا خیال روی او در آب دیده دیده ایم
در هوایش همچو دیده سو به سو گردیده ایم
۲
نقشبندی می کند هر دم خیالش درنظر
این چنین نقشی ندیدستیم و هم نشنیده ایم
۳
شاه ما گوشه نشینان دوست می دارد از آن
با خیالش خلوتی در گوشه ای بگزیده ایم
۴
بلبل مستیم و در گلشن نوائی می زنیم
تا گلی از گلستان وصل جانان دیده ایم
۵
زاهد بیچارهٔ مسکین به عمر خود ندید
آنچه ما از جرعه ای جام شرابی دیده ایم
۶
ما لب خود را به آب زندگانی شسته ایم
تا لب جامی به کام جان خود بوسیده ایم
۷
نعمت الله ساقی و ما عاشقان باده نوش
عاشقانه جام می شادی او نوشیده ایم
تصاویر و صوت

نظرات