
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۱۸۶
۱
منم مجنون منم لیلی نمی گوئی چه می گویم
مگر گم کرده ام خود را که خود را باز می جویم
۲
اگر نه ساقی مستم چرا جویای رندانم
وگر نه ذوق می دارم چرا میخانه می پویم
۳
اگر گویم که نیکویم مکن عیبم که من اویم
چنان مستم که ازمستی نمی دانم چه می گویم
۴
خیال غیر گر بینم که نقشی درنظر دارد
به آب دیدهٔ ساغر خیالش را فرو شویم
۵
خراباتست وماسرمست وساقی جام می بر دست
بده ما را مگو زاهد که من ساقی نیکویم
۶
امیر می فروشانم که رندانم غلامانند
مگر سلطان نشانم من که شاهانند انجویم
۷
می و جامی اگر جوئی که باشی همدمش یکدم
بیا و نعمت الله جو در این دوران که من اویم
نظرات