شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۱۸۸

۱

باز ساز عشق را بنواختیم

کشتی دل در محیط انداختیم

۲

عاشقانه خلوت خالی دل

با خدای خویشتن پرداختیم

۳

ما چو دریائیم و خلق امواج ما

لاجرم ما با همه در ساختیم

۴

تیغ مستی بر سر هستی زدیم

ذوالفقار نیستی تا آختیم

۵

اسب همت را از این میدان خاک

بر فراز هفت گردون تاختیم

۶

عارف هر دو جهان گشتیم لیک

جز خدا و الله دگر نشناختیم

۷

نعمت الله را نمودیم آشکار

عالمی را از کرم بنواختیم

تصاویر و صوت

نظرات