شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۱۹۸

۱

غرقهٔ بحر بیکران مائیم

گاه موجیم و گاه دریائیم

۲

بلبل گلستان معشوقیم

عاشقانه به عشق گویائیم

۳

آفتاب سپهر جان و دلیم

بر یکی حال از آن نمی تائیم

۴

به جز از کار عشق ورزیدن

هیچ کاری دگر نمی شائیم

۵

ما چو امروز عاشق مستیم

بی خبر از خمار فردائیم

۶

یار ما عین نور دیدهٔ ماست

لاجرم ما به عین بینائیم

۷

این چنین مست و لاابالی وار

از خرابات عشق می آئیم

۸

چون رخ و زلف یار خود دیدیم

گاه مؤمن گهی چو ترسائیم

۹

خلق کورند و می نمی بینند

ور نه چون آفتاب پیدائیم

۱۰

ما از آن آمدیم در عالم

تا خدا را به خلق بنمائیم

۱۱

گر طبیبی طلب کند بیمار

ما طبیب جمیع اشیائیم

۱۲

نعمت الله اگر کسی جوید

گو بیا نزد ما که او مائیم

تصاویر و صوت

دیوان قدر توامان سید نورالدین شاه نعمت الله ولی (به انضمام پیش گویی های شاه نعمت الله ولی) با مقدمهٔ سعید نفیسی و حواشی م. درویش - سید نورالدین ماهانی کرمانی (شاه نعمت الله ولی) - تصویر ۴۰۹

نظرات