
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۲۳۴
۱
رحمتی کن بر دل و بر جان من
بوسه ای ده بر لب جانان من
۲
مو به مو زلفت پریشان کرده ای
کفر زلفت می برد ایمان من
۳
عشق تو گنج است و دل ویرانه ای
جای آن کنج دل ویرانه من
۴
صاف درمان گر نباشد فارغیم
دُرد درد دل بود درمان من
۵
پیش تو جان را مجال هست نیست
جان چه باشد تا بگویم جان من
۶
در خرابات مغان رندان تمام
می خورند و می برند فرمان من
۷
مجلس عشق است و ساقی در نظر
نعمت الله میر سرمستان من
تصاویر و صوت

نظرات