
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۲۳۷
۱
ساقی سرمست رندان می دهد جامی به من
وز لب او می رسد هر لحظه پیغامی به من
۲
گاه زلفش می فشاند گاه بر رو می نهد
می نماید روز و شب صبحی و خوش شامی به من
۳
منشی دیوان اعلی از قضا و از قدر
می نویسد خوش نشانی می نهد نامی به من
۴
من دعا گویم دعای دولتش گویم مدام
در عوض او می دهد هر لحظه دشنامی به من
۵
در خرابات مغان مست و خراب افتاده ایم
هرچه خواهد گو بگو علم کالانعامی به من
۶
دام و دانه می نهد صیاد حسن از زلف و خال
تا بگیرد مرغ روحی می کشد دامی به من
۷
در رسالت هرچه می بینم رسول خضر شد
هر نفس می آورند از غیب پیغامی به من
۸
نعمت الله مجلس رندانه آراسته
چشم مستش می دهد در هر نظر جامی به من
نظرات
داروگ
داروگ