شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۲۴۱

۱

زاهدان را نرسد غیبت رندان کردن

عیب باشد بر ما غیبت ایشان کردن

۲

بزم ما مجلس عشق است حریفان سرمست

نتوان مجمع این قوم پریشان کردن

۳

خود گرفتم توانی که دلم آزاری

این چنین کار خطرناک نَبتوان کردن

۴

دل ما کعبهٔ عشق است و مقام محمود

باد ویران که دلش داده به ویران کردن

۵

برو ای عقل و مکن سرزنش عاشق مست

بد بود سرزنش سید نیکان کردن

تصاویر و صوت

نظرات