
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۲۷۲
۱
حمد تو بینهایت و لطف تو بیکران
با جمله در حدیث و جمال تو بس عیان
۲
فی الجمله چون منم تو همه کیستی بگو
ور خود توئی بگو که من اکنون شدم نهان
۳
در کعبه و کنشت و خرابات وصل تست
در زهد و در صلاح و در انکار و امتحان
۴
فی الجمله عارفیم به هر صورتی که هست
در دیدن صفات و کمال تو هر زمان
۵
با ما توئی و از تو جدا نیست هیچ چیز
پیوند ما و تو به کرم هست جاودان
۶
نور تو آسمان و زمین را ظهور داد
روشن شد از جمال و کمال تو این جهان
۷
سید به بنده داد و جودی ز جود خود
بنمود آنچه بود به ارباب این و آن
نظرات