
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۲۸۱
۱
گر خدا خواهی جدا از خود مدان
از خدا می دان خدا از خود مدان
۲
گر همه عالم به درویشی دهی
لطف می فرما عطا از خود مدان
۳
فاعل مختار در عالم یکی است
در حقیقت فعل ما از خود مدان
۴
ما به او محتاج و او از ما غنی
تو فقیری این غنا از خود مدان
۵
از فنا و از بقا بگذر خوشی
این فنا و این بقا از خود مدان
۶
درد او بخشد دوا هم او دهد
عارفا درد و دوا از خود مدان
۷
در همه حالی که باشی ای عزیز
نعمت الله را جدا از خود مدان
تصاویر و صوت

نظرات