شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۲۹۱

۱

دور شو ای عقل نادانی مکن

با سبک روحان گران جانی مکن

۲

عشقبازی کار بی کاران بود

این چنین کار ار نمی دانی مکن

۳

ای که گوئی دل عمارت می کنم

ما نمی خواهیم ویرانی مکن

۴

چون تو را ایمان به کفر زلف نیست

دعوی دین مسلمانی مکن

۵

در خماری لاف از مستی مزن

بنده ای ، با ما تو سلطانی مکن

۶

دست وادار از سر زلف نگار

خویش پابند پریشانی مکن

۷

نعمت الله یار سرمستان بود

دوستی با وی چو نتوانی مکن

تصاویر و صوت

نظرات