
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۳۱۱
۱
دل ز جان برگیر و جانان را بجو
کفر را بگذار و ایمان را بجو
۲
سایه بگذار آفتابی را طلب
این مجو ای یار ما آن را بجو
۳
آبروئی جو در این دریای ما
جو چه می جوئی تو عمان را بجو
۴
گنج او درکنج ویران دل است
گنج خواهی کنج ویران را بجو
۵
مجمع اهل دلان گر بایدت
مو به مو زلف پریشان را بجو
۶
گر حضور صحبتی جوئی چو ما
زاهدان بگذار و رندان را بجو
۷
نعمت الله را بجو گر عاشقی
جام می بستان و مستان را بجو
تصاویر و صوت

نظرات