شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۳۳۹

۱

تا به کی در خواب باشی یک زمان بیدار شو

کار بیکاران مکن رندانه خوش در کارشو

۲

عشق او داری چو مردان از سر جان درگذر

وصل او از او بجو و ز غیر او بیزار شو

۳

همچو منصور فنا گر بایدت دار بقا

بر سر دار فنا پائی بنه سردار شو

۴

گر همی خواهی محیطی بر تو گردد آشکار

گرد نقطه دائما سرگشته چون پرگار شو

۵

ما درین دریای بی پایان خوشی افتاده ایم

ذوق ما داری در آ در بحر و با ما یار شو

۶

گر نظر از چشم او داری چو او عیار باش

کار عیاری خوش است ای یار ما عیار شو

۷

نعمت الله رند سرمست است و با ساقی حریف

خوش بیا در بزم او از عمر برخوردار شو

تصاویر و صوت

نظرات