
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۳۵۰
۱
عالم منور است به نور حضور او
خوش روشن است دیدهٔ مردم به نور او
۲
جام جهان نماست که داریم در نظر
در وی چو بنگریم نماید ظهور او
۳
ما و شرابخانه و رندان باده نوش
زاهد به فکر جنت رضوان و حور او
۴
عشق آتش خوشی است که عود دلم بسوخت
خوشبو شود دماغ جهان از بخور او
۵
مغرور بود عقل ولی عشق چون رسید
مسکین زبون بماند نماند آن غرور او
۶
هرکس که دل به غیر دلارام می دهد
آن از کمال نیست بود آن قصور او
۷
سلطان به ملک و لشکر اگر شاد شد چه شد
سهل است نزد سید رندان سرور او
نظرات