
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۳۸
۱
مقام عاشقان در ملک جان است
مکان عارفان در لامکان است
۲
سرای می فروشان حقیقی
به خلوت خانهٔ اقلیم جان است
۳
تو درد دل نمی دانی دوایش
دوای درد دل سوز روان است
۴
نشان و نام را بگذار و می رو
که راه کوی عشقش بی نشان است
۵
نهان است از همه عالم ولیکن
ز پیدائی عیان اندر عیان است
۶
بیانی میکنم از صورت دوست
در این معنی معانی را بیان است
۷
به دین سیدم چون نعمتالله
برآنم من که دلدارم بر آن است
نظرات