
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۳۹
۱
دلبر سرمست ما یار خوشی نو خاسته است
دل به عشقش از سر هر دو جهان بر خاسته است
۲
آفتاب از شرم رویش رو نهاده بر زمین
مه به عشق ابرویش همچون هلالی کاسته است
۳
زاهدان را زهد بخشیدند و ما را عاشقی
هر کسی را داده اند چیزی که او خود خواسته است
۴
سایهٔ سرو سهی گر بر زمینی کج فتد
کج نماید در نظر اما به قامت راسته است
۵
در خرابات مغان مستیم و جام می بدست
نعمتالله مجلس رندانهای آراسته است
تصاویر و صوت

نظرات