
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۴۰
۱
دیده تا نور جمالش دیده است
در نظر ما را چو نور دیده است
۲
چشم مردم روشن است از نور او
خوش بود چشمی که او را دیده است
۳
ساقی ما مست و جا م می به دست
گرد رندان یک به یک گردیده است
۴
بلبل سرمست می نالد به ذوق
تا گلی از گلستانش چیده است
۵
عاشق و معشوق عشق است ای عزیز
هر که سر از غیر او پیچیده است
۶
در نظر مائیم بحر بیکران
ما به ما این دیدهٔ ما دیده است
۷
گفتهٔ مستانهٔ سید شنو
این چنین قولی کسی نشنیده است
تصاویر و صوت

نظرات