شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۱۴۰

۱

دیده تا نور جمالش دیده است

در نظر ما را چو نور دیده است

۲

چشم مردم روشن است از نور او

خوش بود چشمی که او را دیده است

۳

ساقی ما مست و جا م می به دست

گرد رندان یک به یک گردیده است

۴

بلبل سرمست می‌ نالد به ذوق

تا گلی از گلستانش چیده است

۵

عاشق و معشوق عشق است ای عزیز

هر که سر از غیر او پیچیده است

۶

در نظر مائیم بحر بیکران

ما به ما این دیدهٔ ما دیده است

۷

گفتهٔ مستانهٔ سید شنو

این چنین قولی کسی نشنیده است

تصاویر و صوت

دیوان قدر توامان سید نورالدین شاه نعمت الله ولی (به انضمام پیش گویی های شاه نعمت الله ولی) با مقدمهٔ سعید نفیسی و حواشی م. درویش - سید نورالدین ماهانی کرمانی (شاه نعمت الله ولی) - تصویر ۱۵۸
سید جابر موسوی صالحی :

نظرات