
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۱۴۰۹
۱
توئی که راحت جانی و دیده را دیده
توئی که مثل جمال تو دیده نادیده
۲
فروگرفت خیالت سواد مردم چشم
چنانکه نیست تمیز از خیال تا دیده
۳
مرا دلیست چو آئینه روشن و صافی
نگاه کرده در آئینه و تو را دیده
۴
ندیده دیدهٔ من در جهان به جز زویت
خوش است این نظر دیدهٔ خدا دیده
۵
اگر چه موج محیطیم و عین دریائیم
به غیر ماست که ما را ز ما جدا دیده
۶
به سوی مردم دیده نظر کن و بنگر
که نور دیدهٔ خود را به چشم ما دیده
۷
هزار چشمه ز چشمم روان شود هر سو
از آنکه دیده به عین تو چشمها دیده
۸
کسی که دیدهٔ بیگانه بین فرو بندد
هر آینه بودش دیدهٔ آشنا دیده
۹
منم که عارف و معروف نعمت اللهم
ز لا اله گذشته بلای لا دیده
نظرات